کد مطلب:53218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

اخلاص امام علی











ابن شهر آشوب گوید: وقتی امیرمؤمنان علیه السلام بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نكشت، او به علی علیه السلام دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای حذیفه ساكت باش، خود علی سبب درنگش را خواهد گفت. آن گاه علی علیه السلام عمرو را از پای درآورد. چون به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید پیامبر رسید پیامبر سبب را پرسید، علی علیه السلام عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسیدم كه برای تشفی خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها كردم،چون خشمم فرو نشست او را برای خدا كشتم.[1] .

علامه مجلسی رحمة الله گوید: صبحگاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز كدامین شما برای رضای خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، علی علیه السلام گفت: من از خانه بیرون آمدم و دیناری داشتم كه می خواستم با آن مقداری آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگی را در چهره او مشاهده كردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.

مرد دیگری برخاست و گفت: من امروز بیش از علی انفاق كرده ام؛ مخارج سفر مرد و زنی را كه قصد سفر داشتند و خرجی نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ساكت ماند. حاضران گفتند: ای رسول خدا، چرا به علی فرمودی: رحمت خدا بر تو واجب شد و به این مرد با آنكه بیشتر صدقه داده بود نفرمودید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مگر ندیده اید كه گاه پادشاهی خادم خود را كه هدیه ناچیزی برایش آورده مقام و موقعیتی نیكو می بخشد و از سوی خادم خود را كه هدیه ناچیزی برایش آورده مقام و موقعیتی نیكو می بخشد و از سوی خادم دیگرش هدیه بزرگی آورده می شد ولی آن را پس می دهد و فرستنده را به چیزی نمی گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در این مورد همچنین است؛ رفیق شما علی دیناری را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیری مؤمن بخشید ولی آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را برای معاندت و دشمنی با برادر رسول خدا داد و می خواست بر علی بن ابی طالب برتری جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه می داد جز دوری از رحمت خدا و نزدیكی به خشم خدا و در آمدن در قهر الهی برای خود نمی افزود.[2] .

علی علیه السلام فرمود: گروهی خدا را از روی رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهی خدا را از روی ترس و بیم پرستیدند و این عبادت بردگان است،و گروهی خدا را از روی شكر و سپاسگزاری پرستیدند و این عبادت آزادگان است.[3] .

و فرمود: خدایا، من تو را از بیم عذاب و طمع رثوابت نپرستیدم، بلكه تو را شایسته بندگی دیدم و پرستیدم.[4] .

و فرمود: دنیا همه اش نادانی است جز مكانهای علم، و علم همه اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ریا و خودنمایی است جز آنچه خالص (برای خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه می شود.[5] .

عمل اگر برای غیر خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نیت فخر و مباهات باشد، نصیب سگان و عقابان است. در این زمینه حكایت لطیفی را كه دمیری در كتاب «حیاة الحیوان» آورده بنگرید:

امام علامه ابوالفرج اصفهانی و دیگران حكایت كرده اند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب، پدرش غالب رئیس قوم خود بود، زمانی مردم كوفه را قحطی و گرسنگی سختی رسید، غالب پدر فرزدق مذكور شتری را برای خانواده خود كشت و غذایی از آن تهیه كرد و چند كاسه آبگوشت برای قومی از بنی تمیم رستاد و كاسه ای هم برای سحیم بن وثیل ریاحی كه رئیس قوم خود بود فرستاد. سحیم كسی است كه در شعر خود گفته بود:

«من مردی شناخته شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهید شناخت» و حجاج هنگامی كه برای امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به این شعر تمثل جست.

وقتی ظرف غذا به سحیم رسید آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نیازمند غذای غالب هستم؟ اگر او یك شتر كشته من هم شتری می كشم. میان آنان مسابقه شتر كشی راه افتاد، سحیم یك شتر برای خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحیم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحیم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحیم چون آن اندازه شتر نداشت دیگر شتری نكشت اما آن را به دل گرفت.

چون روزهای قحطی سپری شد و مردم وارد كوفه شدند، بنی ریاح به سحیم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختی، چرا به اندازه غالب شتر نكشتی و ما آمادگی داشتیم كه به جای هر شتری دو شتر به تو بدهیم. سحیم چنین عذر آورد كه شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سیصد شتر پی كرد و به مردم گفت: همی بخورید. این حادثه در دوران خلافت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حكم به حرمت كرد و فرمود: این شتران نه برای خوردن كشته شده اند و از كشتن آنها مقصودی جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از این رو گوشت آنها را در زباله دان كوفه ریختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گردید.[6] و[7] .









    1. مستدرك الوسائل220:3 به نقل از مناقب.
    2. بحار الانوار41:18.
    3. نهج البلاغه، خطبه237.
    4. بحارالانوار41:14.
    5. سفینة البحار 401:1 ماده خطر.
    6. حیاة الحیوان 222:2 ذیل «فرع».
    7. نقل از امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ص757-754.